مرحوم حالت از اسم های بزرگ در عرصه طنزنویسی هستند. ولی این کتاب برای خواننده امروزی چندان حرفی برای گفتن ندارد. بیشتر یاد پاورقی های مجله های قبل از انقلاب می افتم. البته برای خاطره بازی با مکان های تهران قدیم، ورق زدنش خالی از لطف نیست.
کاش از اشعارشان می گذاشتید بخوانیم
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود.
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمیدانند.
:-)
با تشکر از دوست گرامی mrezie67 8-)
کیست که سنی ازش گذشته باشد و مجله های توفیق و گل اقا را نخوانده باشد و لذت نبرده باشد.:x:x:)):)):)):)):))
راستی از وصیت نامه استاد ابوالقاسم حالت، که در بالا اشاره شده مثل داستانهایش لذت بردم.
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشمچران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کلهام را که همه عمر پر از گچ بودهاست راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه به فلان سنگتراش ته بازار دهید
کلیهام را به فلان رند عرقخوار که شد از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریهام را به جوانی که ز دود و دم بنز در جوانی ریه او شده بیمار دهید
جگرم را به فلان بیجگر بیغیرت کمرم را به فلان مردک زن بار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجیست معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
گر سر سفره خورَد فاطمه بیدندان غم به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید
روح استاد حالت گرامی باد!
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رقص کوسه
کاش از اشعارشان می گذاشتید بخوانیم
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمیدانند.
با تشکر از دوست گرامی mrezie67 8-)
کیست که سنی ازش گذشته باشد و مجله های توفیق و گل اقا را نخوانده باشد و لذت نبرده باشد.:x:x:)):)):)):)):))
راستی از وصیت نامه استاد ابوالقاسم حالت، که در بالا اشاره شده مثل داستانهایش لذت بردم.
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشمچران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کلهام را که همه عمر پر از گچ بودهاست راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه به فلان سنگتراش ته بازار دهید
کلیهام را به فلان رند عرقخوار که شد از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریهام را به جوانی که ز دود و دم بنز در جوانی ریه او شده بیمار دهید
جگرم را به فلان بیجگر بیغیرت کمرم را به فلان مردک زن بار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجیست معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
گر سر سفره خورَد فاطمه بیدندان غم به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید
روح استاد حالت گرامی باد!